تجلی گاه. (ناظم الاطباء). جایی که نور و روشنایی فراوان باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که نور در آن تجلی کند: تا دلم گشته تجلی کدۀ حسن چو شمع آرزو جز قدمم سجده گهی نیست مرا. خان آرزو (از آنندراج). و رجوع به تجلی گاه شود
تجلی گاه. (ناظم الاطباء). جایی که نور و روشنایی فراوان باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که نور در آن تجلی کند: تا دلم گشته تجلی کدۀ حسن چو شمع آرزو جز قدمم سجده گهی نیست مرا. خان آرزو (از آنندراج). و رجوع به تجلی گاه شود
تجلی کده. (ناظم الاطباء) : هوای تاخت بر جان آه گردید ولی چون شد تجلی گاه گردید. محمد زمان راسخ (از آنندراج). طپیدن ره ندارد در تجلی گاه حیرانی توان گر پای تا سر اشک شد نتوان چکید اینجا. بیدل (ایضاً). و رجوع به تجلی کده شود
تجلی کده. (ناظم الاطباء) : هوای تاخت بر جان آه گردید ولی چون شد تجلی گاه گردید. محمد زمان راسخ (از آنندراج). طپیدن ره ندارد در تجلی گاه حیرانی توان گر پای تا سر اشک شد نتوان چکید اینجا. بیدل (ایضاً). و رجوع به تجلی کده شود
ظاهر و آشکار شدن. جلوه کردن: گفت از دریچۀ چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سر مشاهدۀ او بر تو تجلی کند. (گلستان باب پنجم). ماه و پروین از خجالت رخ فروپوشند اگر آفتاب آسا کند در شب تجلی روی تو. سعدی. بدون پرده تجلی چو کرد حضرت حسن به کفر کفر نیامیخت دین به دین ننشست. واله هروی (از آنندراج). مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار مجلای حسن او شد ذرات کون یکسر. اسیری لاهیجی (ایضاً). در شبستان محبت جانفشان پروانه ام هر کجا حسنی برافروزد تجلی می کنم. علی خراسانی (ایضاً)
ظاهر و آشکار شدن. جلوه کردن: گفت از دریچۀ چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سر مشاهدۀ او بر تو تجلی کند. (گلستان باب پنجم). ماه و پروین از خجالت رخ فروپوشند اگر آفتاب آسا کند در شب تجلی روی تو. سعدی. بدون پرده تجلی چو کرد حضرت حسن به کفر کفر نیامیخت دین به دین ننشست. واله هروی (از آنندراج). مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار مجلای حسن او شد ذرات کون یکسر. اسیری لاهیجی (ایضاً). در شبستان محبت جانفشان پروانه ام هر کجا حسنی برافروزد تجلی می کنم. علی خراسانی (ایضاً)