جدول جو
جدول جو

معنی تجلی کده - جستجوی لغت در جدول جو

تجلی کده
(تَ جَلْ لی کَ دَ)
تجلی گاه. (ناظم الاطباء). جایی که نور و روشنایی فراوان باشد. (ناظم الاطباء). آنجا که نور در آن تجلی کند:
تا دلم گشته تجلی کدۀ حسن چو شمع
آرزو جز قدمم سجده گهی نیست مرا.
خان آرزو (از آنندراج).
و رجوع به تجلی گاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ جَلْ لی)
تجلی کده. (ناظم الاطباء) :
هوای تاخت بر جان آه گردید
ولی چون شد تجلی گاه گردید.
محمد زمان راسخ (از آنندراج).
طپیدن ره ندارد در تجلی گاه حیرانی
توان گر پای تا سر اشک شد نتوان چکید اینجا.
بیدل (ایضاً).
و رجوع به تجلی کده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ عَ)
ظاهر و آشکار شدن. جلوه کردن: گفت از دریچۀ چشم مجنون باید در جمال لیلی نظر کردن تا سر مشاهدۀ او بر تو تجلی کند. (گلستان باب پنجم).
ماه و پروین از خجالت رخ فروپوشند اگر
آفتاب آسا کند در شب تجلی روی تو.
سعدی.
بدون پرده تجلی چو کرد حضرت حسن
به کفر کفر نیامیخت دین به دین ننشست.
واله هروی (از آنندراج).
مهر رخت تجلی چون کرد بهر اظهار
مجلای حسن او شد ذرات کون یکسر.
اسیری لاهیجی (ایضاً).
در شبستان محبت جانفشان پروانه ام
هر کجا حسنی برافروزد تجلی می کنم.
علی خراسانی (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجلی کردن
تصویر تجلی کردن
گرازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
جلوه گاه، مظهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلوه کردن، جلوه گر شدن، ظاهر شدن، متجلی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام درختچه ای پرتیغ
فرهنگ گویش مازندرانی